حالا که به درست یا به خطا؛ افتادیم سر زبانها که بجنوردمان تنه به تنه پاریس بزرگ میزند در فرانسه چرا روی برخی پروژهها کار نکنیم که بهواقع بشویم پاریس کوچولو.
از همین باب است که میگویم مهندس کشمیری اشتباهی رفت برلین؛ باید میرفت پاریس. دیر نشده؛ پاریس رفتن هم بخشی از برنامه او باید باشد که هم برود چهارتا مؤلفه والمانی ببیند بیاید و در شهر بسازد ما هم بشویم پاریس کوچولوی ایران که آن حرفها مصداق پیدا کند؛ نمیشود؟
حالا بیاییم و ببینیم که پاریس چه ها دارد که بشود متناسب با شرایط بومی خودمان. برخی را ساخت؛ یکی همین طاق پیروزی که برای گرامیداشت افرادی که در نبردها و جنگهای فرانسه جان خود را از دست دادند و همچنین به مناسبت موفقیتهای نظامی فرانسه به دستور ناپلئون ساخته شد. طاق پیروزی در میدان "شارل دو گل (Place Charles de Gaulle)" در آخرین نقطهای که بزرگترین خیابانهای پاریس ازجمله خیابان شانزه لیزه به هم میرسند، واقعشده است. اسامی ژنرالهای فرانسوی و جنگهای آنها در قسمت داخلی طاق حکشده است؛ حالا ما یکچیزی شبیه به آن طاق پیروزی دروازههای طاق نصرتی بسازیم.
ما قبلاً از این دروازهها داشتیم. از آنطرف حد شهری در بجنورد که معلوم هست تا کجاست؛ قبلاً میگویند بجنورد چند تا دروازه داشته است؛ آن دروازهها خرابشده؛ شهر بزرگشده؛ همان چهارتا دروازه را در حد انتهایی شهر بهطرف همان دروازه قبله و دروازه قوچان و دروازه گرگان و... بسازیم نمادین؛ مثل دروازه ورودی دوره قاجار با ملاتی از مدرنیته. همان بشود جاذبه که زبانمان دراز شود که بگوییم بیا این هم دروازه شبیه آن طاق نصرت و پیروزی پاریسیها.
بجنورد را آیا میشود پاریس کرد؟
نوشتم مهندس کشمیری به سمرقند و بلخ و بخارا نرفت که شهر ما را شبیه سمرقند و بخارا و... بکند. سر از اروپا درآورد؛ پس بهتر است همان پاریسی که در اروپا هست و میگویند نمونه کوچولوی آن؛ ما در بجنورد هستیم؛ بشویم.
چهارتا حرکت اگر شهرداری و مجموعه مدیریت شهری بکند شاید بجنورد را به لکم شبیه پاریسش ببینیم؛ راهش آن است که انجام پروژههایی که ما را مشابه پاریس میکند در دستور کار قرار گیرد. یکی از آنها که ما را به پاریس شبیه میکند آن است که روستاهای خوشمنظر؛ پاریس بزرگ را احاطه کردهاند؛ ما هم که بجنوردمان را هم؛ روستاها احاطه کردهاند؛ (ازجمله همین خوشمنظر) بیاییم حداقل روستاهای دوروبر بجنورد را زیباتر کنیم؛ عین روستاهای پاریس. شاید بشویم شبیه پاریس بزرگ؛ میدانیم که بجنورد هم مثل پاریس توسط چند پارچه روستا احاطهشده است که البته در آنجا روستاها زیبا و آراماند و در اینجا زشت و نازیبا که با دست کشیدن به سروصورت آنها میتوان (که بافاصلهای کوتاه هم که دارند؛ و قابلدسترسی هم هستند) فضایی کاملاً متفاوت از شلوغی مرکز شهر ارائه بدهند.
حالا درست است ما که نمیتوانیم سن-پل-دو-وُنس که ویژگی یک روستای قرونوسطایی با دیوارهای سنگی در حومه پاریس هست را درست کنیم. اما با ساخت هنرمندانه چند روستای اطراف با معماری سنتی و.. در کنار منظرههای خیرهکننده طبیعی که دارند (که دوروبر روستاهای مختلف شهر) شبیهتر شویم که لااقل وقتی میگویند؛ بجنورد پاریس کوچولو هست؛ فقط به چند تا گل و سنگفرش و خیابان قدیمش که پزش را میدهیم نباشد؛ در آن روستاهای اطراف بجنورد که کم هم نیستند کافههای دنج با فضای روستایی بسازیم که بشود اطراف ما در تاتار و بدرانلو و حمزانلو و علیآباد و گلی و باغچق و فیروزه و... مثل روستای اوور-سور-واز در اطراف پاریس که ون گوگ آخرین روزهای زندگیاش را در آنجاها گذراند و بسیاری از تابلوهایش را آنجا کشید بشویم؟ آنوقت میشود تور هم راه انداخت نه آن تورهای شوالیههای فرانسوی ما که شوالیه نداشتیم؛ تور «خان» گردی راه بیندازیم ازبسکه چپ و راست؛ خان میزایانند کم هم نداریم با خوب و بدش ولی اگر مجال بدهند و در کنارش راهاندازی بازارهای سنتی محصولات ارگانیک روستایی نظیر مونفور-لاموری (Montfort-l’Amaury) در حومه پاریس اقدامی بکنیم مانند آنچه در طرح دکتر یوسفی و ارکانیها در همان روستای زیبای ارکان راهاندازی شد و جدید هم جشنواره گذاشتند که بتوان هم گسترش داد و هم چند تا رستورانهای محلی در گوشه و کنارش زد؛ مثل ارکان روستا زیاد فیروزه یکیاش بازهم هستند اطراف بجنورد پاریس کوچولوی مایکیاش که اجرایی شد باید بیشتر هم کارکرد همین ارکان رکن رکین لبنیات ارگانیک و... ما در حومه پاریس کوچولو شد. پس میشود یکم سلیقه هم لازم دارد همت هم میخواهد مدلش را ارکانیها ساختند خود ارکان قابلیت توریستی مناسبی دارد؛ خان هم ندارد اما خانمها دست را بالا زدند و بازار سنتی راه انداختند میشود در همان ارکان هم اولین موزه روستایی حومهای را زد؛ عیناً «باربیزون» در حومه پاریس بزرگ با موزههای کوچک هنری؛ یقیناً میدانم همت ارکانیها بلند هست و پیاش را خواهند گرفت.
و در سنت پیادهروی یکقدم به پاریس نزدیکتریم همان کار بسیار مناسبی که مجموعه شهری در جاده سلامت کردند؛ که ما را به آن پاریس فرانسه نزدیک کرده است؛ آنجا هم البته مسیرهای پیادهروی در جنگل فونتنبلو؛ لا روش-گیون هست ولی ما در این جابجای آن جنگل پاریس کوچولوی ما بجنورد خودمان را میگویم باغهای زیبا دارد؛ نه در کنار رودخانه ژور-لا-ویل که در مسیر بابا امان که از گورستان جاوید و از بغل قطعه هنرمندان میرود که میشود تا تابلو سر قله کوچک آن کاج و...کاشت و جنگلش کرد پروژهای که میشود به یاران کوهنورد طبیعت گرد آقای صبوری؛ سپرد و بش قارداش و فیروزه و.. که پیاده برویم و هم میتوانیم رکاب بزنیم و دوچرخه برانیم.
یکچشم انداز ۳۶۰ درجهای برای بجنورد و آن چنانکه قبلاً نوشتم؛ مسیر دیگری که باید ساخت برای پیادهروی و دوچرخهسواری و.. از انتهای ضلع شرقی پارک شهربازی بهطرف کوه کلهقندی است؛ که قبلاً طرح اش را از دوره آقای مهندس رضایی داده شد تا الآن بر زمینمانده و این میتواند فضای آرامبخش و فرحانگیز برای خانوادههای ما فراهم نماید و بر مشابهتها بیفزاید. آن چنانکه تدریجاً با این قبیل اقدامات میتوانیم پزش را بدهیم که ما پاریس کوچولوییم.
پاریس به خیابانهای شلوغ و پرترافیکش معروف است، بهویژه در مرکز شهر و مناطق توریستی.
شانزِلیزه، معروفترین خیابان پاریس و یکی از پرترددترین خیابانهای جهان است. همیشه پر از خودروها، عابران و گردشگران است، بهویژه در شبها و آخر هفتهها مغازههای لوکس، کافهها و سینماهای معروف این خیابان را به یکقطب شلوغ تبدیل کرده است. از طرف دیگر بولوار سن-میشل در منطقه لاتین قرار دارد و پر از دانشجویان، توریستها و کافههاست. نزدیک به دانشگاه سوربن و کتابفروشیهای معروف، این خیابان همیشه شلوغ است و یا خیابان ریوولی یکی از طولانیترین و پرترافیکترین خیابانهای پاریس، از لوور تا باستیل ادامه دارد و مغازههای زنجیرهای، هتلها و نزدیکی به جاذبههای توریستی باعث شلوغی آن شده است.
بجنورد ما یا همان پاریس کوچولو؛ چه دارد که اینهمه پرترافیک هست؟ و شلوغ؟ و در غالب اوقات خیابانهایش قفل میشود آیا جاذبههای گردشگری داخل شهر دارد مثل برج ایفل و یا ترافیکش به سبب سینماهای فراوانش هست؟ و یا تعداد زیاد گالریهای هنریاش و... زبانزد است.
بجنورد ما تمام بازار شیکش یک خیابان راسته است که از چهارراه امیریه و چکنم شروع میشود تا به میدان ۱۷ شهریور بالاترش و خلاص؛ یعنی این قطعه کوچک پرتردد و ترافیک و مغازههای لوکس و... قطب بازار ماست که آیا تنه به تنه شانزلیزه در پاریس بزرگ میزند؟
یا از ۱۷ شهریور بهطرف چهارراه باسکول که ایستگاه اتوبوسهای دانشجویی است و چند کتابفروشی دارد و غالباً پاتوق و محل تردد دانشجویان بومی و غیربومی هست آیا مثل بولوار سن میشل؛ پاریس بزرگ هست؟!
همین خیابان سراسری طولانی طالقانی با شرق و غربش؛ آیا همچون خیابان طولانی ریوولی هست که مغازهها و فروشگاههای زنجیرهای دارد؟!
همینکه ما در بجنورد هتل نداشتیم از همین قدیم دو یا سه تا مسافرخانه نادری و چی و چی... داشتیم؛ هتلداری ما غیرازآن هتل گردشگری که حالا جایش را به هماک داده که ابتدای شرق طالقانی هست؛ هتلی در خیابانهای اصلی شهر نداشتهایم و هیچ.
حالا چرا هتل زیاد شده است؛ سببش به برکت استان شدن هست که حالا با هتلهای پاریس برابری که نمیکند؛ ولی حضرتعباسی حداقل یکی و دوتا از هتلها را به اسم یک هتل معروف پاریسی میگذاشتیم؛ مثلاً هتل ریتز پاریس؛ که حالا ارنست همینگوی پیدایش شد و به آنجا سری زند. یا مثلاً هتل پلازا آتِنِه (Hôtel Plaza Athénée) که شبیه اتنای ما هم هست؛ و یا اگر جرج نداشتیم در تاریخمان؛ که بگذاریم «هتل فورسزون زجورج پنجم» اما خانات شاد لو؛ زیاد داشتیم؛ یکی از بهدردبخورهای آنان را مثل همین مرحوم دکتر امانالله شادلو که از خدمات درمانی؛ اجتماعی او مردم راضیاند؛ حساب کنیم ببینیم شاد لوی چندم میشود؛ پنجم یا هفتم.. یکی از هتلها را به نامش بگذاریم؟! و یا قبلاً؛ سینمایی داشتیم مولن رژنام؛ حالا به تقلید از هتل لو مولین روژ؛ پاریس؛ هتلی را به این نام بگذاریم که بگوییم ما در بجنورد اگر هتل شکوهمندانه پاریس را نداریم؛ اسمش را به یدک میکشیم که اگر جستوجو هم بکنند؛ بفهمند که در پاریس کوچولو؛ هتل کوچولویی هم هست؛ اسمش مثلاً ارباب برق هم؛ پاریس همیشه به «شهر نور» مشهور بود؛ نمیشود مانور داد فعلاً.
حالا که برق ما؛ ما را گرفته و به پیهسوزی افتادیم و چندساعتی کورسو کورسو؛ شدیم و فعلاً نمیشود در این باب؛ بجنورد را شهر نور کنیم بهقدر کوچکیمان تا ببینیم؛ آیا ما برق را میگیریم و حریفش میشویم؟
رانندگی در پاریس؛ بجنورد؛ مثل هم است
حالا غیر از هتل و خیابان که مثل هم نیستیم اما رانندگیمان در بجنورد تا حدی مثل پاریسیهاست!! فرهنگ رانندگی در پاریس معروف به هرجومرج کنترلشده است!
پاریسیها رانندگیِ پرجنبوجوش، سریع و گاهی غیرقابلپیشبینی دارند که برای تازهواردها میتواند شوکه کننده باشد. اما ما در اینجا در رانندگی کت کتی هستیم؛ یا سته یا سته میرانیم؛ طبع گرم داریم اما گاهی با خونسردی در رانندگی راهبندان میسازیم؛ راهنما نمیزنیم؛ گاهی به چپ میزنیم؛ راست میرانیم برعکسش؛ البته؛ در این فقره؛ خراسانی میرانیم؛ هم عین پاریس که انگار پایش را برداشته و ما گذاشتیم جاپای او؛ شدیم شلوغ و پرترافیک؛ خیابانهای قدیمی امان؛ باریک و جدیدمان هم تعریفی ندارد؛ مثل آنجا هرچند سنگفرش نداریم؛ اما در این پاریس کوچولوی مان؛ مرکز شهر هم اغلب پر از خودروها، موتورسیکلتها و دوچرخهها هستند که در ساعتهای شلوغ (بهویژه صبحها و عصرها) ترافیک بسیار کند میشود و ماهم مانند پاریسیها در آن پاریس بزرگتر رانندگیمان تهاجمی هست اما آنجا ماهرانه اینجا ناشیانه و اما پس پاریسیها به سبک رانندگیِ جسورانه معروفاند؛ تغییر لاینهای ناگهانی، استفاده مداوم از بوق از ویژگیهای آنهاست. و ماهم ایضاً اینجا هم؛ شهر که نه قلعه بزرگشده هستیم!!
پیدا کردن جای پارک هم شده دردسر و دوبله پارک و مابقی قضایا؛ مثل پاریس یک چالش بزرگ است، بنابراین بسیاری از ماهم در مکانهای غیرمعمول (پیادهرو، دوبل پارک کردن موقت و...) توقف میکنیم؛ میدان ۱۷ شهریور و شهید ما و کارگرمان؛ شده توگویی؛ مثل میدانهای پاریس (دو لا کنکورد)؛ در روزهای بارانی هم، ترافیک بهشدت افزایش مییابد و تصادفات بیشتر میشود؛ آدمهای تندمزاج در بجنورد؛ زود اعصابشان به هم میخورد؛ که باید مانند پاریس بزرگ؛ با این خلقوخوی هم آرامش خود را حفظ کنند و هم انتظار رفتارهای غیرمنتظره را داشته باشند؛ که سکتهها زیاد شده است.
حالا؛ چپ و راست همهجا پرشده از رقص و آواز که دیگر نگویند مردم افسردهاند از دشواری معیشت پاریس ما هم همین روزها اپرا داشت در دفنوازی و جشنواره اقوام ایرانی خوب است که رانندگی در شهرمان هم شده عین رقص مان اما یک رقص پر هرجومرج عین مرکز پاریس. هرچند انجام نظم تر است و اینجا هم با تقلید ناشیانه نامنظم.
پاریسیها هم مثل ما ترخت اند
میگویند پاریسیها هم مغرورند و تا حدی ترخت؛ ترختی ما از کاجه گی ماست و سادگی ولی آنجا ترخت اند؛ به سبب غرور و... پاریسیها معمولاً در برخورد اول رسمیتر هستند و ممکن است زیاد اهل گفتوگوی کوتاه و کوچک نباشند؛ درواقع؛ مثل ما که تاریخمان آب شود طرف باید کمی صبور باشد؛ وقتی آن یخ رابطه آب شد؛ آنوقت انقدر گرم روابط میشویم که توگویی؛ سالیان است که هم را میشناسیم؛ و از برادر به هم نزدیکتر میگردیم.
آنها هم؛ مثل ما بجنوردیها در برخورد اول سرد هستند. صبر میخواهد و دو سه تا رفتوآمد و دیدوبازدید و دورهمی و گعدگی و بعد یواشیواش؛ گرم میشوند. (حتی حالا با یک بونژور ساده گفتن به فرانسوی) مثل جای ما بجنورد؛ با خاب خاب گفتن؛ بوی بوی کردن؛ که ما را به وجد میآورد؛ یخ آنها در کافه نشینی و صرف قهوه (اِسپرسو یا نُآ) در تراس کافهها، حتی در هوای سرد؛ غذاهایی باکیفیت محلی؛ پیادهروی در کنار رود سن، پیکنیک در پارکها (مثل لوکزامبورگ)؛ آب میشود؛ یخ ما گاهی با دعوا؛ گاهی با نشستن روی چمن سبزهمیدان؛ یکوقتی با نرمش آقای ازاد بیگی؛ یکوقتی با قوشمه؛ یکوقتی هم جلوی دروازه حیاط و قلیان کشیدن؛ یکوقت هم؛ کافی شاپ و بستنی بولوار؛ و...اش مستووه؛ فتیر مسکه و... شاید با پادرمیانی و... پاریسیها هم البته عاشق گلهای آپارتمانیاند؛ بالکنهای شهری آنها پر از این نوع ازگلهاست؛ با گلدانهای کوچک؛ ماهم میتوانیم باهمت خانمها؛ هر خانهای که بالکندار هست و نبش خیابانهای اصلی کوچهها و... بالکنها را پرکنیم ازگلهای کاشانهای و شمعدانی و... غیرازآن باید روی فرهنگ و هنر و نمایشگاههای هنری، کتابفروشیها و کتابخوانی و.. کارکنیم؛ چون پاریس، شهر کتاب و فرهنگ و ادبیات، هم هست؛ کتابفروشیهای معروف و جذابی هم دارد که برخی از آنها تاریخی هستند.
کتابفروشی گالیمار در منطقه سن ژرمندهپرو؛ یا کتابفروشی دلامن؛ نزدیک پاله رویال که از قدیمیترین کتابفروشیهاست و یا کتابفروشی اکوم د پاژ؛ در سن ژرمندهپر با مجموعهای از کتابهای فلسفی و ادبی و یا کتابفروشی فلاماریون. اما کتابفروشیهای ما در راسته ۱۷ شهریور هست؛ باید چندتایی از کتابفروشها از اسامی کتابفروشیهای قدیمی در شهر پاریس استفاده کنند و نامگذاری بشود. باید؛ اینجا هم کتابگردی کنیم. کافه کتاب هم مدلی پاریسی است که ظاهراً در بجنورد یکیاش هست؛ باهمین عنوان «کافه کتاب» اما در آن گالریها و برپا کردن نمایشگاههای هنری؛ طبقه زیرین طلای سفیدروی ما بجنوردیها را آن آقای معظمی هنردوست؛ سپید کرده است که هم خودش طلاست و هم گالریهای هنری و نمایشگاههایی را که مرتب در آنجا برقرار میکند خوشبختانه گروههای کتابخوانی زیادی در شهر راه افتاده است؛ که اتفاقی مبارک هست؛ آنها در پاریس فرانسه؛ در کافه ها بحثهای فلسفی و ادبی و سیاست را میکنند ما در کتابخانهها و دارالقرآن و... عیبی هم ندارد؛ سرمایهگذاری پیدایش بشود در سال سرمایهگذاری؛ کافهای سنتی و زیبا در گوشهای دنج بسازد برای همین؛ بحثهای ادبی و فلسفی و...که غیرازآن انجمنهای ادبی که در شهر فعالاند؛ از سویی دیگر؛ ولخرجی ما هم؛ عین پاریسیهاست؛ بجنوردی جماعت کمتر پسانداز میکند. در این باب همسخن هست...
درآمد ماهانه را خرج میکنیم
پسانداز چون ترکیبی از پسانداز و خوشگذرانی در سبک زندگی پاریسیها دیده میشود. اما بهطورکلی، پاریسیها بیشتر به لذتهای زندگی روزمره اهمیت میدهند تا پساندازهای کلان.
پاریسیها ترجیح میدهند پول را برای تجربههای لذتبخش خرج کنند، کافه نشینی، غذاهای خوب و مسافرتهای کوتاه جزو اولویتهای آنهاست.
جمله معروف پاریسیها این است که ما: "پولداریم، اما پولدار نیستیم!" (یعنی پول را برای چیزهای مهم خرج میکنند، نه نمایش ثروت)، اما ما در پاریس کوچولو؛ چگونهایم؟
رندی میگفت؛ بجنوردی جماعت درامد سالش را برای سال بعد نگه نمیدارد؛ یعنی خرج میکند و نه پسانداز؛ نقل امروز نیست که دشواری معیشت؛ امان ما را بریده است؛ آنوقتی که این مشکلات هم نبود پولی را برای پسانداز و جمعآوری؛ پول رو پول گذاشتن هم؛ راسته کار ما نبود؛ خرج میکردیم و ایضاً میکنیم. حسابی هرچند تفاوت ما در اینجا توکل به خدا و همان خصلت نه به پسانداز است وقتی هم پسانداز نمیکنیم یعنی مصرف گرا تریم. اما در آن پاریس بزرگ سیستم حقوق بازنشستگی فرانسه قوی است، مردم اعتماد به سیستم اجتماعی دارند بنابراین فشار کمتری برای ذخیره پول و پسانداز احساس میکنند. اما بازهم حکایت پاریس با دیگر شهرهای کوچک فرانسه فرق دارد؛ پاریسیها کمتر از مردم شهرهای کوچک پسانداز میکنند؛ ما در بجنورد؛ کدام راه را میرویم؟
رستورانها در پاریسین (بزرگ و کوچک) و قهوهخانههایش
پاریسیها ترجیح میدهند بین کار وزندگی تعادل برقرار کنند. بیشتر هم فستفودی اند. راهی که ما هم داریم میرویم؛ آنها معتقدند؛ «ما پول را برای زندگی خرج میکنیم، نه زندگی را برای پول» آنها ممکن است در یک آپارتمان کوچک زندگی کنند، اما همیشه با یک شام خوشمزه روز خود را به پایان میرسانند.
برای اینکه کاملاً شبیه به پاریسیها ادا دربیاوریم، بهترین کار، نشستن دریکی از صدها کافه شهر و صرف چند لحظه از روز همراه با یک دمنوش و چای و اسپرسو داغ است. نوشیدن قهوه و تماشای مردم یکی از لذتبخشترین کارها در پاریس بوده است.
رستورانهای ماهم کم از کافههای خیابانهای پاریس نیست؛ حالا که باب شده اسمهای خارجی همروی رستورانها میگذارند در بجنورد هم؛ مثل پلاتو و دایان و نویان سئوکال و ملورین وای لاو پیتزا؛ حداقل در خیابانهای اصلی شهر چهارتا اسم پاریسی همروی رستورانها میگذاشتند؛ مثل لوموریس آلن دوکاس یا اپیکور؛ نزدیک شانزلیزه و یا کی ساوا نزدیک سن ژرمن ده پره یا اریژ یا همین ژول ورن یا فرنچی بنوایا پیگال و...
پاریس بزرگ، بهعنوان یکی از پایتختهای gastronomic جهان، رستورانهای معروف و ستارهدار بسیاری دارد که بخشی از آنها را اسم بردیم. ما هم میتوانیم در حد چهارتا رستوران دبش؛ با اسمگذاری پاریسی؛ ادای آنجا را در بیاریم که آن پاریس کوچولو را ول نکردهایم و واقعاً بشویم پاریسی کوچولو!!!
مثال بزنم؛ برخی از تهران رفتند به سبزوار برای شرکت در همایش تابآوری؛ با دوتا گشت در شهر؛ به یاد قهوهخانههای پاریس در دوران انقلاب فرانسه افتادهاند؛ به همین سادگی در سبزوار با قهوهخانه رفتن به یاد قهوهخانههای پاریس در دوران انقلاب فرانسه افتاده، ازنظر فضای روشنفکری. لابد، کافه پرسپولیس آن شهر را گفته که یکی از قدیمیترین قهوهخانههای سبزوار است.
البته در بازار سرپوشیده قدیمی آنجا همقدم زده که ما گفتیم به شهردار که خیابان شهید منصور حصاری را سرپوشیده کنید تا ما هم برای اولین بار پز بدهیم که بجنورد هم قدیمی است؛ مرادان است که حالا کهموج قهوه و دمنوش راه افتاده تو مملکت؛ یک قهوهخانه خوب در شهر و یک میتواند آدمهای توریست و... را به یاد آن پاریس بیندازد در فرانسه هرچند منتظریم تا قدیمیترین نقطه شهری؛ یعنی معصوم زاده؛ در طرح آتیاش؛ هم پل توریستی بزنند و هم بازارچه و هم آلاچیق و هم کافه و هم بر فضای فرهنگی اضافه کنند و هم راسته هنرمندان (در قید حیات) بزنند که ما هم بگوییم نه کلیسای تاریخی که امامزاده تاریخی/مذهبی با مجموعه بزرگی داریم بعد بگویند شنیده بودیم که میگفتند بجنورد پاریس کوچولو است!! پس بگو به خاطر این دو سه تا چیزش بود...!!
ما هم مثل پاریس؛ چند فرهنگی هستیم
باوجود تصویر سنتی، که ما از آن شهرداریم؛ پاریس شهری چند فرهنگی است و محلههایی مانند بلویل (چینیها) و باربهس (آفریقاییها) میتواند بر این تنوع صحه بگذارد و آن را نشان دهد.
فرهنگ پاریس ترکیبی از تاریخ؛ هنر؛ زندگی شهری و لذتهای کوچک (مثل یک فنجان قهوه با کرواسان در کنار رود سن) است. این شهر هم سنتی است و هم مدرن، و همین تضادها آن را جذاب کرده است. بجنورد ما را هم؛ تنوع فرهنگها و خردهفرهنگها؛ زیبا کرده است؛ قبلاً نوشته بودم که بجنورد شهر پیوند هم هست.
این درنتیجه در هم تنیدگی فرهنگهای مختلف در شمال خراسان رخداده و حاصلشده است و باید بر این بالندگی بالید؛ یک خصلت سرزمینی ما؛ همین میشود که بالاتر از نقطهجوش؛ درگیری قومی قرار میگیریم و تجربه زیست باهم (خودی و غیرخودی) را پیداکردهایم و هاضمهای قدرتمند یافتهایم.
هرچند هنر زندگی شهری بجنوردی جماعت به سبب مهاجرت روستاها به شهر؛ ممکن است دچار تغییر شده باشد و توأمان؛ نوعی زیست شهری و روستایی و عشایری را به نمایش بگذارد که نمادی از درهموبرهمی است؛ و ترکیب زیستی ناهمگون؛ اما آنچه مسلم است؛ چند فرهنگی که اکنون در شهر رسوبکرده و تات و ترک و کرد و... را در خود جایداده است؛ خودش ذاتاً شهر را جذاب میکند؛ از این حیث ما پاریسی هستیم؛ تجربه زیست ما در شهر؛ برد باری و روا داری را به ما آموخته است؛ اگر عدهای ما را سیخ نکنند؛ به دعوا دعوت نکنند آرامیم و... که سدههای دراز باهم زیستن را پیشه همت خود کردیم و آن را آزمودهایم.
آیا پاریس خواهرخوانده بجنورد میشود؟
پاریس، پایتخت فرانسه، با چندین شهر در سراسر جهان پیمان خواهرخواندگی (شهرهای دوقلو) دارد. ما خبرداریم که با رم در ایتالیا از ۱۹۵۶ با کیوتو ژاپن از ۱۹۵۸ و با قاهره مصر از ۱۹۸۵ با بیروت و آتن؛ برلین؛ پکن؛ سئول؛ سنپترزبورگ؛ و شیکاگو هم خواهرخواندگی را بسته است.
پاریس بهعنوان یک کلانشهر، بیشتر با شهرهای بزرگ جهان خواهرخوانده است، و ما در بجنورد انقدر بزرگ و معروف و... نیستیم که بتوانیم پاریس را متقاعد کنیم که آقا ما هم پاریس کوچولو هستیم و در حد یک خواهر کوچکتر میتوانیم با یکدیگر همبستگی پیدا کنیم؛ اما آیا میشود با یکی از نزدیکترین شهر به پاریس و اگر نشد روستای حومه پاریس را پیدا کنیم و صیغه خواهربرادری بخوانیم و بگوییم مثلاً ما هم در نزدیکی پاریس؛ قوم خویش داریم؟!
حالا باید بگردیم تا یک روستا و شهر کوچکی در حومه پاریس پیدا کنیم که ارزش خواهر؛ برادری و وصلت را داشته باشد. هرچند؛ شنیدیم که حتی روستاهای اطراف و حومه پاریس نیز با برخی روستاها یا شهرهای کوچک در دیگر کشورها پیمان همکاری دارند. بااینحال، میگویند که عرف نیست و خواهرخواندگی رسمیِ روستاهای حومه پاریس چندان رایج نیست و از این حرفوحدیثها و بیشتر شهرهای کوچک و متوسطِ نزدیک به پاریس چنین قراردادهایی دارند.
اما مهمترین روستاها و شهرهای کوچک حومه پاریس که خواهرخوانده شدهاند و ظرفیت برای ما در بجنورد را دارند؛ ازجمله سن-دنی (Saint-Denis) خواهرخوانده: کوتوس Cotbus، آلمان؛ هم شده است. این شهر تاریخی در شمال پاریس قرار دارد و به خاطر کلیسای معروف سن-دنی شناخته میشود. و یا ایوری-سور-سن (Ivry-sur-Seine) خواهرخوانده (Neukölln، برلین، آلمان هم هست -یک شهر صنعتی-مسکونی در جنوب شرقی پاریس که به درد ما نمیخورد چون ما صنعتی نیستیم و شاید مونتروی (Montreuil) به درد ما بخورد که خواهرخواندگی با میگل هیدالگو (México) و کایائو (Kayao، مالی) هم دارد و با آن دو جا پیوند بر قرار کرده است که شهری با تنوع فرهنگی در شرق پاریس؛ هست و مثل ما؛ چند فرهنگی هست؛ باید شهرداری در سفرش به پاریس؛ در پی ایجاد؛ خواهرخواندگی با خواهرهای کوچکتر در اطراف پاریس باشد؛ آن خواهر بزرگ (پاریس) را عمراً اگر به ما بدهند؛ باید در همان دوروبر پاریس بپلکیم؛ به لکم؛ در حد و اندازه و قدوقواره بجنورد؛ (پاریس کوچولو) پیدا کنیم.
پاریس کوچولو با حفظ هویت بومی و ملی
مایه نمیخواهیم بالکل پاریسی شویم؛ قصدان است که با حفظ هویت ملی و محلی؛ از آن پاریس پاریس گفتنها؛ که ما کوچک اوییم؛ برای شهر و اشتهارش؛ نفعی ببریم؛ با پاریس کوچولو شدن هم؛ آدمی فرانسوی نمیشود.
لیلی گلستان که در فرانسه درسخوانده وزندگی کرده؛ اما عاشق وطنش هست و اصلاً فرانسوی نشده و خیلی هم ایرانی مانده است و خودش هم تعجب کرده از اینکه چطور اینقدر ایرانی باقیمانده و اصلاً فرانسوی نشد؛ زبان فرانسه را هم بلد است. دلیل نمیشود که به خاطر یکچیزی که اضافهشده (فرانسه را دیده و زبانش را یاد دارد)، هویت خودش را از دست بدهد. چرا بر این نکته تأکیددارم؛ از آن سبب هست که ماهیت خودمان را در ولایتمان حفظ کرده و میکنیم؛ این نوشتهها بابت آن است که پاریس پاریس کردنهای ما چهار جا بدرد ما بخورد و... و اگر میخواهیم پزش را بدهیم بابت آن خیابان و دوتا گل رز؛ نباشد بلکه به امروزه که هی؛ به شیرینی از پاریس کوچولو یاد میکنیم؛ آن قدیم نهچندان دور را؛ به امروزمان وصل کنیم به لکم؛ در سطح ملی جا بیندازیم که آقا بجنورد ما با این پارامترها همچنان پاریس مانند هست ولو به کوچکی.
عمران و فرهنگ؛ شبه پاریسی شدن با حفظ اصالت
توسعه و عمران؛ وقتی موفق است که جنبههای مختلف آن (اعتقادی، اقتصادی، تربیتی، بهداشتی، فنی، رفاهی، تفریحی و...) با یکدیگر متناسب و هماهنگ باشد و در سایه آن فرهنگ جامعه که با تمام جلوههای زندگی و ارزشهای اجتماعی و انسانی پیوند دارد، راهنما و محرک پیشرفت باشد. فرهنگ جای دوری نیست؛ همانجایی است که فرصتهای مناسب در اختیار استعدادها قراردادِ میشود.
قبلاً گفتم که، هر کشوری قائمههایی دارد که برای ادامه حیاتِ خود بر آنها تکیه میکند، قائمه ایران "فرهنگِ" اوست. و ما در ولایتمان؛ هم باید بر فرهنگمان؛ قائم باشیم؛ وقتی گفته میشود فرهنگ، منظور همان عاملِ نگهبان و هشداردهنده است که قومی را در راهِ مستقیم به جلو میراند، و یا او را از لغزش باز میدارد. همان است که فردوسی آن را با کلمه خِرَد به کار میبرد:
«خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای»
عمران شهری ماهم همین است؛ رشد اقتصادی باعث بالا رفتن سطح آسایش و رفاه اکثریت مردم میشود، حتماً باید با جنبههای دیگر توسعه فرهنگی همراه باشد وگرنه؛ حاصلی جز زرقوبرق و تراکم جمعیت شهر و بینظمی و فساد و خودنمایی ببار نمیآورد.
فرهنگ داشتن به تظاهر فرهنگی کردن نیست؛ درست است که ما علاقه بسیاری به حفظ آثار تاریخی و میراث فرهنگی خودداریم و به شاعران و عارفان و هنرمندان ملی و بومی سرزمین خود افتخار میکنیم، اما یک وجه عمیقتر از نحوه ارتباط با میراث تاریخی و فرهنگی وجود دارد و آن ارتباط معنوی و فکری با این میراث است که به نظر در این زمینه کاملاً دچار کمکاری و درنتیجه انقطاع تاریخی هستیم. یعنی فقط با دانستن چهارتا اسم و... نمیتوان با آن گذشته؛ نسبت برقرار کرد. باید نمودی از آن فرهنگ و تاریخ را مشاهده کنیم. در کلاس و کتابخوانیها و... حاضر میشویم اما نمیشود که در زندگی عادی نسبتی با تاریخ و فرهنگ خود نداشته باشیم.
نباید مواجه ما با میراث فرهنگی و سنتهایمان در شهر و ولایت؛ یک مواجه توریستی و متظاهرانه باشد؛ پس ما خودمانیم؛ باهم میراثمان؛ پاریس را هم؛ هضم میکنیم؛ باهم داشتههایمان؛ میراث فرهنگی ما بهواسطه هجوم بیامان رسانههای بیگانه در حال نابود شدن است؛ مأوا و ملجأ ما؛ در این شرایط؛ همین فرهنگ و تاریخ ماست؛ وگرنه؛ غریب، آواره و سرگردان و بیهویت؛ رها خواهیم شد.